به ميدان رفتن حضرت عباس(ع)
تماس با مدیر

نام و نام خانوادگي:
پست الکترونيکي: 
                 
پیوندهای وبگاه
» شبهه ای مفصل در حادثه کربلا
» جستجوگر خبری شنیدی
» معاد
» مرجع شناخت فراماسونری
» تا شهدا
» مذهبی
» تبادل لینک 4 طرفه
» ورزقان نیوز (وطنیم)
» امر به معروف و نهی از منکر
» لبیک یا حسین (ع) ...
» شمیم یاس
» محسن رامشگر
» عاشق خاندان اهل بیت علیه السلام
» منتظران ظهور
» وصال يار (غریبه آشنا)
» شیعه
» وبلاگ مسجد حضرت بقیه الله الاعظم (عج)
» دست پنهان شیطان
» سیره شهدا
» "عنوان مولا مهدی گل یاس"
» پایگاه مداحی کربلایی محسن احمدی
» دانلود مداحی و مولودی
» مقتدر مظلوم
» اداره فرهنگ و ارشاد اسلامي شهرستان دليجان
» دانلود نوحه
» هِیئت انصار المهدی
» درباره ی امامان وپیامبران وشهیدان و...
» مطهرونی ها بشتابید
» گلچین کلیپ های مذهبی
» پایگاه شهید روحانی
» بسیج دانشجویی شهرستان قائمشهر
» خاکریز نور
» پایگاه مقاومت بسیج قمر بنی هاشم ترکمحله
» بسیج:پایگاه دینداری... بسیجی:پاسدار دین
» عاشوراییان زنجان
» سلاله طه (عج)
» مسافر جبهه
» جی پی اس موتور
» جی پی اس مخفی خودرو

درباره ما

با سلام خدمت شما آدرس مسجد تالارپشت شهرستان قائمشهر به شرح زیر می باشد. آدرس مسجد : مازندران-شهرستان قائمشهر-خ تهران-روستای تالارپشت سفلی- مسجد حضرت رسول اکرم(ص) آدرس ایمیل جهت تماس با مدیر: paygah-gomnam@mailsara.ir
نویسندگان
پیوندهای روزانه
طراح قالب
شهدای کازرون
دیگر امکانات
ورود اعضا:

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 10
بازدید دیروز : 12
بازدید هفته : 22
بازدید ماه : 967
بازدید کل : 262077
تعداد مطالب : 63
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

+ نوشته شده توسط شهدای گمنام در سه شنبه 21 آبان 1392 و ساعت 19:10 |

به ميدان رفتن حضرت عباس(ع)

 

مطابق معتبرترين نقلها اولين كسى كه از خاندان پيغمبر شهيد شد،جناب على اكبر و آخرينشان جناب ابوالفضل العباس بود،يعنى ايشان وقتى شهيد شدند كه ديگر از اصحاب و اهل بيت كسى نمانده بود،فقط ايشان بودند و حضرت سيد الشهداء.آمد عرض كرد:برادر جان!به من اجازه بدهيد به ميدان بروم كه خيلى از اين زندگى ناراحت هستم.

جناب ابوالفضل سه برادر كوچكترش را مخصوصا قبل از خودش فرستاد،گفت:برويد برادران! من مى‏خواهم اجر مصيبت‏برادرم را برده باشم.مى‏خواست مطمئن شود كه برادران مادرى‏اش حتما قبل از او شهيد شده‏اند و بعد به آنها ملحق بشود.

بنا بر اين ام البنين است و چهار پسر،ولى ام البنين در كربلا نيست،در مدينه است.آنان كه در مدينه بودند از سرنوشت كربلا بى خبر بودند.به اين زن،مادر اين چند پسر كه تمام زندگى و هستى‏اش همين چهار پسر بود،خبر رسيد كه هر چهار پسر تو در كربلا شهيد شده‏اند.البته اين زن زن كامله‏اى بود،زن بيوه‏اى بود كه همه پسرهايش را از دست داده بود.

گاهى مى‏آمد در سر راه كوفه به مدينه مى‏نشست و شروع به نوحه سرايى براى فرزندانش مى‏كرد.تاريخ نوشته است كه اين زن خودش يك وسيله تبليغ عليه دستگاه بنى اميه بود.هر كس كه مى‏آمد از آنجا عبور كند متوقف مى‏شد و اشك مى‏ريخت.مروان حكم كه يك وقتى حاكم مدينه بوده و از آن دشمنان عجيب اهل بيت است، هر وقت مى‏آمد از آنجا عبور كند بى اختيار مى‏نشست و با گريه اين زن مى‏گريست. اين زن اشعارى دارد و در يكى از آنها مى‏گويد:

لا تدعونى ويك ام البنين

تذكرينى بليوث العرين

كانت‏بنون لى ادعى بهم

و اليوم اصبحت و لا من بنين (1)

مخاطب را يك زن قرار داده،مى‏گويد:اى زن،اى خواهر!تا به حال اگر مرا ام البنين مى‏ناميدى،بعد از اين ديگر ام البنين نگو،چون اين كلمه خاطرات مرا تجديد مى‏كند،مرا به ياد فرزندانم مى‏اندازد،ديگر بعد از اين مرا به اين اسم نخوانيد،بله،در گذشته من پسرانى داشتم ولى حالا كه هيچيك از آنها نيستند.

رشيدترين فرزندانش جناب ابوالفضل بود و بالخصوص براى جناب ابوالفضل مرثيه بسيار جانگدازى دارد،مى‏گويد:

يا من راى العباس كر على جماهير النقد

و وراه من ابناء حيدر كل ليث ذى لبد

انبئت ان ابنى اصيب براسه مقطوع يد

ويلى على شبلى امال براسه ضرب العمد

لو كان سيفك فى يديك لما دنى منه احد (2)

پرسيده بود كه پسر من،عباس شجاع و دلاور من چگونه شهيد شد؟دلاورى حضرت ابوالفضل العباس از مسلمات و قطعيات تاريخ است.او فوق العاده زيبا بوده است كه در كوچكى به او مى‏گفتند قمر بنى هاشم،ماه بنى هاشم.در ميان بنى هاشم مى‏درخشيده است.اندامش بسيار رشيد بوده كه بعضى از مورخين معتبر نوشته‏اند هنگامى كه سوار بر اسب مى‏شد،وقتى پاهايش را از ركاب بيرون مى‏آورد،سر انگشتانش زمين را خط مى‏كشيد.

بازوها بسيار قوى و بلند،سينه بسيار پهن.مى‏گفت كه پسرش به اين آسانى كشته نمى‏شد.از ديگران پرسيده بود كه پسر من را چگونه كشتند؟به او گفته بودند كه اول دستهايش را قطع كردند و بعد به چه وضعى او را كشتند.آن وقت در اين مورد مرثيه‏اى گفت.

مى‏گفت:اى چشمى كه در كربلا بودى،اى انسانى كه در صحنه كربلا بودى آن زمانى كه پسرم عباس را ديدى كه بر جماعت‏شغالان حمله كرد و افراد دشمن مانند شغال از جلوى پسر من فرار مى‏كردند.پسران على پشت‏سرش ايستاده بودند و مانند شير بعد از شير، پشت پسرم را داشتند.واى بر من!به من گفته‏اند كه بر شير بچه تو عمود آهنين فرود آوردند.عباس جانم،پسر جانم!من خودم مى‏دانم كه اگر تو دست در بدن مى‏داشتى، احدى جرات نزديك شدن به تو را نداشت.

و لا حول و لا قوة الا بالله

پى‏نوشت‏ها:

1) منتهى الآمال،ج 1/ص‏386.

2) همان.

كتاب: مجموعه آثار ج 17 ص 361

نويسنده: شهيد مطهرى

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:



برچسب‌ها: به ميدان رفتن حضرت عباس(ع) , شب نهم محرم, شب حضرت عباس, علمدار کربلا,
منوی اصلی
آرشیو مطالب
موضوعات مطالب
برچسب‌ها